نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

دیدار با گروه همسالان

تاريخ : پنجشنبه 11 خرداد 1391 | 21:29 | نویسنده : مامان سمانه 1391/03/06شنبه بالاخره انتظار به سر رسید ومن ودوستام ومامانامون تجدید دیدار کردیم والبته بعضیها رو هم تازه برای اولین بار دیدیم ومسرور شدیم. اون دوستم که داره پیاده روی میکنه اسمش آرتین از راست: محمد مهدی-ار شان-کسرا-خودم-ارمیاومحمد امین که این دخمل خوشگل دختر خاله محمد امینه واز ما بزرگتره من اول که رسیدیم مامانمو کچل کردم که دنبال کلاغها بریم وبعدشم که اونا از دست ما فرار میکردن جیغغغغغغغغغغغ میزدم ومیگفتم: .........مــــــــــــــــــــــــــــی................   یعنی: میخوامشون. مامانمم که دید ...
3 دی 1391

مامان نوشت

تاريخ : جمعه 5 خرداد 1391 | 22:07 | نویسنده : مامان سمانه گل بودی گلتر شدی عزیزکم. سلام نبات مامان،اومدم یکم از شیرینکاریهاترو برات ثبت کنم.     پسر دانا وباهوش من یه عصر گاه اردیبهشتی وقتی تلفن خونمون زنگ زد بهت گفتم :   پسر قشنگم گوشی رو بده به مامان وشما دویدی وگوشی رو برام آوردی.از اون روز به محض شنیدن   صدای تلفن یا موبایل میدوی وسریع پیداش میکنی وبرام میاری ومیگی:اَیــــــــــــــــــــــــــــــــــو   عاشق توپ بازی هستی واون رو میبری بالا وجیغ زنان میگی:   ...........دوپــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ(یعنی توپ)............
3 دی 1391

افتتاحیه

تاريخ : جمعه 5 خرداد 1391 | 17:49 | نویسنده : مامان سمانه دوشنبه 1391/02/26   مراسم افتتا حیه قسمتی دیگر از سیسمونی   هنوزم کلی افتتاح نشده دارم که به مرور زمان از اونا هم پرده گشایی خواهم کرد. من عاشق ماشین وموتور و............این سبک اسباب بازی هستم وخونمونم به نمایشگاه اتو مبیل تبدیل کردم که حتما یه عکس براتون خواهم گذاشت. من اصلا طاقت نداشتم بابایی سه چرخمو برام مونتاژ کنه وکشتم مامانمو تا کار بابایی تموم شه وچون بابایی خسته بود ونمیشد بریم پارک به رفتن توی پارکینک بسنده کردم وبه گفتن مکررررررررررررررر:   .................بِ یـیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم....
3 دی 1391

روزمادر

1391/02/23شنبه من میدونم که امروز چه روز بزرگیه ولی چون هنوز کوچولوام کاری ازدستم برنمیاد.مسیولیتشو به مامان وبابا واگذار کردم تا بزرگ شدم جبران کنم. اول یه تبریک کوچولو برای مامان خوبم مامانم به مناسبت روز مادر منو برد پارک وکلی باهام بازی کرد.به نظر مامان سمانه شادی وخوشی من بهترین هدیه اس.وچون مامانم عاشق گله امروز این پستو براش گلباران میکنیم.پس این هدیه رو از طرف من بپذیر مامان گلم.   اونجا روببین . . . یه عالمه رز سفید که مامان سمانه دوست داره. این قشنگتره ؟ یا این ؟ یا برگهاش ؟ به نظر من همشون قشنگ...
3 دی 1391

نمایشگاه گل وگیاه

تاريخ : شنبه 30 ارديبهشت 1391 | 13:33 | نویسنده : مامان سمانه 1391/02/21پنجشنبه   رفتیم بازدید از نمایشگاه گل وگیاه. ,اک..........دوووووووووو..................سه.........بپرم بغل بابایی عکسهایی بدون شرح از محوطه نمایشگاه                       میشه دست بزنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وای کلافه شدم!!!!!!!!!!!!!!!شلوغی............گرما...............رطوبت.................... هوووووووووووووووووو خیلی هو...
3 دی 1391

پارک کوروش

تاريخ : جمعه 29 ارديبهشت 1391 | 15:22 | نویسنده : مامان سمانه در مسیر برگشت از نمایشگاه کتاب توی ترافیک سنگین خیابونای تهران ناگهان تصمیم گرفتیم به جای دود خوردن بریم پارک وهوای پاک تناول کنیم. وبنده بعد از کمی استراحت در آغوش مامانی وسپس در آغوش بابایی رفتم که هنر سوارکاریمو به پدر ومادر مهربونم نشون بدم.اونم چه هنـــــــــــــــــــــــــــــر وچه شجاعتی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   کدوم سوارکاری رو دیدید که از سواری بر حیوانات درنده ووحشی هم لذت ببره وباکی هم نداشته باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟   علت  همه دلاوریهای امروز من: 1-لطف وکرامت خدای یکتا 2-آثار نام 2بزرگمردی که اسمشون روی منه(پیامبر شج...
3 دی 1391

نمایشگاه کتاب

تاريخ : جمعه 29 ارديبهشت 1391 | 3:30 | نویسنده : مامان سمانه 1391/02/20چهارشنبه امروز مامان سمانه بعد از دوسال ودو ماه یکی از دوستای قدیمیشو قراره ببینه که البته توی این مدت اتفاقات زیادی افتاده ،چه اتفاقاتی؟؟؟؟؟؟؟   خدا به خاله حمیده یه کاکل زری به نام امیر علی داده ویه محمد رهامم به مامان من . حالا امروز روز دیداره اگه گفتید کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   نمایشگاه بین المللی کتاب   هنوز خیلی نگشته بودیم که امیر علی زد زیر گریه و جیغ اونم از نوع بنفشش. وهرچقدر مامانش تلاش کرد بیفایده بود آخه خوابش میومد.خلاصه رفتیم توی یه سرازیری نشستیم تا مامان مهربونش بخوابوندش. منم توی این فرصت کمی تنق...
3 دی 1391

جشن قدم

  تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391 | 18:20 | نویسنده : مامان سمانه 1391/02/14پنجشنبه   مراسم اثر گذاری یه پسر 14ماه و29روزه وای.............اینا دیگه چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چرا رنگ پوستم عوض شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟به راه رفتنم مربوط نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مامانی قرمزش خوجلتره............نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بذار درشوباز کنم!!!!!!!!!!!!!!!!! مامانی بسه بریم بشوریم لطفا...................... آ خ جون بریم شستشو.............. انقدر گریه کردم که مامانی به همون یه برگه رضایت داد وقرار شد بریم حمام حالا حتمامیپرسید این کارا برای چیه؟؟؟؟؟؟؟ داریم برگه یادگاری درست میکنیم.برای چی؟؟؟؟؟؟...
3 دی 1391

نمایشگاه کودک وخلاقیت

تاريخ : پنجشنبه 21 ارديبهشت 1391 | 10:52 | نویسنده : مامان سمانه 1391/02/11دوشنبه امسال برای اولین بار در شهر تهران نمایشگاه کودک وخلاقیت در مجموعه فرهنگی تلاش بر گزار شد ومن ومامان وبابا هم به استقبالش رفتیم. مامان من خیلی نمایشگاه دوست داره و ازالان داره برای نمایشگاه کتاب وگل وگیاه هم برنامه ریزی میکنه. بفرمایید بادکنک.   چقدر خوشگلن مامان ببین       مامان وبابادر نظر داشتن برام از این بزرگا بخرن ولی من با گریه وفریاد متوجهشون کردم که من از این کوچیکا دوست دارم. مامانم منو برد نزدیکشون تا خودم انتخاب کنم.ای که نمیدونید چه کار سختی بود...
3 دی 1391

آش میپزیم

تاريخ : چهارشنبه 20 ارديبهشت 1391 | 1:15 | نویسنده : مامان سمانه 1391/02/06چهارشنبه: امروز سالروز شهادت یگانه بانوی جهان هستی حضرت زهرا ست.ومامی جونم که ارادت خاصی به این خانوم داره واسم این حضرت زیبنده آموزشگاهشم هست هرسال توی این روز آش نذری میپزه که من امسال تونستم یه عالمه کمک کنم که امیدوارم موردقبول حق قرار گرفته باشه.   همه چی مرتبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   بی زحمت اون نمکو بدین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! عالی شده...........خدا قبول کنه. بابایی ببین گاز کاملا قطع شده؟؟؟؟؟؟   چی لازم دارید؟؟؟ قاشق بفرمایید   خداروشکر کار تزیینم رو به پایان...
3 دی 1391